Dec 11, 2007

کافر همه را به کیش خود پندارد

     انسان اسیر هویت فکری اصولاً هیچ کاری را بدون انگیزه انجام نمی‌دهد. از آنجا که شوق و میل واقعی به انجام کاری ندارد، گویی برای همهء کارهایش باید اول هدف و انگیزه و چرایی آنها را معلوم کند. بر عکس این حالت، حالت انسانی است که دارای شور زندگی است. بدون هیچ گره و اینکه بخواهد اول به کار فکر کند که انجام بدهم یا ندهم، انگیزه‌ام چیست و غیره، کار را از سر شوق و میل انجام می‌دهد(و یا از سر میل انجام نمی‌دهد) و حتی خودش به انجام آن مشعر نیست. اگر از او بپرسی این کار را برای چه انجام می‌دهی، نمیداند! مات می‌ماند. گویی از تو می‌پرسد: این چه سئوالیست که می‌کنی؟

     ببین، این سئوال تو برای او آنقدر بی‌معناست که از او بپرسی چرا نفس می‌کشی. بزبان حال به تو جواب می‌دهد: "چه می‌دونم، من نمی‌کشم، خودش می‌آید." اما انسان اسیر "من" می‌داند چه چرا کاری را انجام می‌دهد، حتماً برای انجام کاری باید دلیلی داشته باشد. چون شوق و عشقی در او نیست، لذا با محرک دلیل و انگیزه و هدف، انجام دادن کاری را برای خودش توجیه می‌کند. و تازه موقع انجام آن کار، کراهت دارد و گویی دست و دلش به آن کار نمی‌رود.

     این را داشته باش تا اینجا.

     انسان اسیر هویت فکری یک خصوصیت دیگر هم دارد و آن اینکه چون خودش همه چیز را باید با دلیل انجام دهد، فکر می‌کند همه اینطورند و حتماً کارهایشان دلیلی دارد و یک نیت پنهانی پشت کارهایشان هست(چون دقیقاً خودش اینطور است). در عین حال، چون تمام دلیل‌ها و انگیزه‌های خودش منبع و منشاء هویتی دارد، فکر می‌کند دیگران هم همهء کارهایشان منشاء هویتی دارد و برای "من" کاری را انجام می‌دهند. و باز، از آنجا که هویت خودش باید از همه برتر باشد، چشم این را ندارد که دیگران را دارای ارزش(باعتبار خودش) ببیند. منظور اینست که چون کارهای دیگران را با معیارهای خودش(معیارهای هویتی) می‌سنجد، شدیداً از اینکه آنها (باعتبار خودش) "مطرح" شوند، ناخشنود است.

    لذا اینجاست که اگر کسی را ببیند که کاری را بخوبی انجام می‌دهد، او را اذیت می‌کند، آزار می‌دهد، می‌پرسد انگیزهء تو چیست، چرا این کار را می‌کنی، و خیلی آزارهای دیگر.

    البته روشن است که این آزار دادن از دید او آزار دادن است، خشم ورزیدن است. از دید فرد آزاد، این کار او فقط یک اشتباه و کار غیرمنطقی‌ست.