Jun 18, 2008

کف زدن و تشویق

نوبادی هفته‌ی گذشته رفته بود جلسه خودشناسی محمدجعفر مصفا در فرهنگسرای اندیشه. ایشان در ضمن صحبتهای جلسه‌ی گذشته و نیز همین جلسه و همینطور سالهای گذشته بارها تاکید کرده بود که کف زدن(دست زدن و تشویق) رسم و سنت پسندیده‌ای نیست. وقتی من(نوعی) دست می‌زنم بنوعی آن کس یا چیزی که برایش دست زده‌ام را تجلیل و اتوریته کرده‌ام برای خودم. از طرفی من (نوعی) که سخنرانی می‌کنم هم اگر برایم دست بزنند، کم کم معتاد به آن می‌شوم.
پس به نفع هیچکس نیست و اصولاً سنت مخربی است.
در جلسه هفته پیش مصفا این نکته را گفت و سریعاً پس از گفتن این نکته، به طنز گفت: "البته برای من دست بزنید اشکالی ندارد" و بگمانم قصد داشت امتحان کند تا چه حد صحبتش تاثیر بر شنوندگان داشته است.
بمحض اینکه اینطور گفت، عده‌ای (تقریبا یک چهارم حضار) شروع کردند دست زدن!!
مصفا ناراحت شد، و با گفتن یک الله اکبر معروف که وقتی در حالت ناراحتی آدم می‌گه، ناراحتی خودش رو از این قضیه نشان داد.

پند گفتن با جهول خوابناک
تخم پاشیدن بود بر شوره‌خاک

حالا هی بگید فلانی(هرکس، مصفا و غیر مصفا) چرا در مورد فلان موضوع حرف نمی‌زنی! تو عمل می‌کنی که برات حرف زده بشه!؟




Jun 14, 2008

سبحان الله

در مورد يادداشت قبلي نوبادي چند نفر نظرهايي داده اند. آنچه فرشيد نوشته است شايد نزديکتر از همه به منظور از آن يادداشت است.

دوستي نوشته: یکی نشسته بود پای سفره غذا هی میخورد و هی میگفت غذا وجود نداره
و دوست ديگري در گروه خودشناسي نوشته: بخواهی یا نخواهی : "خدا" وجود دارد
دوستان سوم و چهارم و پنجمي هم در ايميل به نوبادي مطلبي شبيه به آنچه اين دو نفر نوشته اند را ذکر کرده اند.

پيداست که اين پنج دوست اخير متوجه منظور نشده اند. نوبادي کلمه‌ي "خدا" را در داخل گيومه قرار داده بود و روشن است که وقتي چنين اشاره اي به کلمه اي مي شود منظور آنست که فلان کلمه به معناي بخصوصي منظور است. يعني با تعريف خاصي از آن کلمه.

حال اگر حق يا حقيقت يا همان خدا را چيزي وصف ناپذير بدانيم، يعني چيزي که با هيچ توصيفي قابل تعريف و تحديد نيست، آن چيز نمي تواند در داخل گيومه قرار گيرد، يعني محدود شود. پس اگر چيزي محدود شده باشد، قطعاً تعريف شده است و از آنجا که چيز تعريف شده حقيقت نمي تواند باشد، پس يک وجود واقعي نيست و تصويري ذهني است. پندار است. پس "خدا" يک پندار است و وجود ندارد.

دو نکته:
1. ممکن است بخواهيم بگوييم: خداي واقعي وجود دارد ولي خداي پنداري نه.
اين سخن هم درست نيست!! مي داني چرا؟ وقتي من (نوعي) مي گويم "خداي واقعي" منظورم از اين خداي واقعي چيست؟ بهرحال يک مقهوم و منظوري را مد نظر دارم يا نه؟ اين مفهوم هرچه باشد، در حيطه‌ي ذهن است و لذا خداي واقعي نيست.
مي پرسي پس خداي واقعي چيست؟ خداي واقعي را نمي دانيم و نمي توانيم بدانيم چيست. چون دانستن در حوزه‌ي ذهن است و ذهن با تصوير سر و کار دارد و تصوير، يک چيز مرده و ثابت است.

2. ممکن است اشکال کني: ما وقتي در مورد اشياء واقعي مثل ميز و صندلي هم حرف ميزنيم، در حقيقت داريم درباره آنچه در ذهن داريم از آنها، يعني تصوير ذهني يي که از آنها داريم، صحبت مي کنيم. حال آيا مي توانيم با استدلال تو(اي نوبادي!) بگوييم: پس ميز و صندلي هم وجود ندارند!؟
نوبادي جواب مي دهد: ميز و صندلي دو موجود مادي و واقعي اند. درست است که ما موقع صحبت کردن به تصوير ذهني يي که از ميز و صندلي داريم، اشاره مي کنيم، اما بهر حال براي آن تصوير ذهني در عالم واقع يک مابازاء وجود دارد، يک وجود مادي هست که ما مي دانيم به آنها اشاره داريم. اما وقتي ما از "خدا" صحبت مي کنيم، براستي دقيقاً به چه چيزي اشاره داريم، جز يک سري تعريفات و تصاوير ذهني و پندارهايي که در بيرون مابازاء ندارند و چيزي ملموس و مادي نيستند.

"خدا" پديده اي انتزاعي ست. لذا هر تصوري از آن باطل است.
حتماً اين آيه از قرآن را خوانده ايم: سبحان الله عما يصفون