Nov 12, 2007

تاب مستوري ندارد!

   يه نفر ايميلي داده اينطور نوشته:

...........
سلام
خوشحالم برگشتی
نوبادی چیزایی اتفاق میفته چیزایی جدید و... که تمایلی به گفتن نیست .
اتفاقی که باید بگم برام چند باری افتاده میگم:براتون
یکیشو میگم اینکه تو حیاط خونه شب حدود 11 نشسته بودم تنها
جذب نگاه گل کاغذی توی حیاط بودم و نسیمی آمد وخودشو کشید روی تنم . دستا . صورت . حس لطیفی بود و بدن حساس یه هو ناخودگاه بخودم گفتم اصلا رنجی نیست !پس این رنج کجاست!؟ به یک باره درونم هیبتی وحشتناک از جابلند بلند شد چنان وحشتناک که با مرگ خودم هیچ تفاوت نداشت. خیلی سریع فرار کردم....
نوبادی چندین بار این اتفاق میفته و هر بار منحصربه فرد میاد .تو خواب چندین بار و الان متوجه اش هستم تو بیشتر وقتا اما خودشو تیکه تیکه کرده . بخودم میگم همین تیک تیکه ها اگه جمع بشن با همون هیبت فرقی نداره.
نوبادی جان اون حالت رودرو با حیبت میخوام میدونم خیلی جرئت میخواد سر نترس چرا که بعد از هر اتفاقی به خودم میگفتم پس کو آن همه ادعا!!! چرا فرار کردی
نوبادی راهنمایی کن اون تکه تکه ها جمع بشن. اون هیبت بیشتر ببینم
...........

   بدست دادن اينگونه تجربه‌ها معمولاً بعد از طي يک دوره تمرين يا بهتر بگم، "ماندن با خود"، "سکوت" و يا اجراي لم‌ها است. اينکه مي‌گم "معمولاً" منظور اينه که گاهي هم اتفاق مي‌افته که کسي بدون هيچ پيش‌زمينه‌اي اين تجربيات براش پيش بياد، اما خيلي خيلي بندرت اينطور ميشه.(يعني کسي بدون هيچ تمرين يا آماده کردن زمينه براي کسب چنين تجاربي، اينطور براش پيش بياد.)

   اولاً اينکه اين خودش خيلي مبارکه(بمعني واقعي کلمه!) يعني برکت‌زاست و اگر فرد ممارست بخرج بده و اين تجارب رو جدي بگيره و با اينها بمونه، رفته رفته عميقتر و عميقتر ميشه، و البته شيرين و شيرين‌تر!

   دوم اينکه در مورد راهنمايي‌ئي که ايشون خواسته‌اند اينطور بنظر نوبادي ميرسه که بهترين کار "ماندن" با آن حالت است. فرار نکردن. اصلاً نترس! هيچ اتفاقي نمي‌افته! اصلاً بمحض اينکه اين حالت برات مي‌خواد رخ بده، بخودت بگو "فوقش چي ميشه؟ ميميرم ديگه! بشه!" با يک طرز لاابالي‌وار با اون حالت رفتار کن. يعني کاملاً بي‌باکانه و بقول اهل بخيه، "بي‌کله"وار! بگو "هرچه بادا باد"! اون حالت رو در آغوش بگير.

   اما سوم اينکه چند مورد هست که ممکنه در اين مرحله رهزني بکنه. يکيش اينه که: چون اين تجربه‌ها بسيار شيرين و گوارا هستند(تجربهء نيستي و عدم فوق‌العاده زيبا و شکري است!)، لذا فرد دائماً هوس مي‌کنه که دفعهء ديگر هم همون رو تجربه کنه و باز مي‌خواهد. همين نکته باعث فراري شدن اون حالت ميشه! يعني اينکه با وجود آنکه اون رو تجربه ميکني و بسيار برايت گوارا بوده، در بند خواستنش نباش! نخواه که دوباره بيايد! فقط پنجره را باز کن. به نگاه به آنچه هست و سکوتت ادامه بده. و با خودت اينطور قرار بزار که: "آمد، آمد. نيامد، نيامد". البته نوبادي مي‌داند کار دشواريست، اما جز اين چاره‌اي براي رفتار با وي نداري. اگه دنبال پري‌رويان باشي، خودشون رو قايم مي‌کنن. اما اگه محل ندي، خودشون رو نشون ميدن! چرا که:

پري‌رو تاب مستوري ندارد...

نوش باد!